to make sb’s blood boil
خون کسی را به جوش آوردن / کسی را عصبانی کردن
The way they treat people makes my blood boil.
اونجوری که اونا با مردم رفتار میکنن خون آدم به جوش میاد
Bill makes my blood boil by his words.
بیل با حرفهاش خون منو به جوش میاره
محمدرضا مددی